کیارشکیارش، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

دنیای من و کودکم

کیـــــــــــــــــــارش + پمپرز شماره 2

کیارش عسل مامان چند روزی میشه متوجه شدم وقتی صدات می کنیم کاملا اسم خودتو متوجه میشی و روتو برمیگردونی سمت صدا ، چندین بار بابایی صدات کرد  و من نگات می کردم ، امشب هم خاله اکی اومده بود اینجا و اسم قشنگ تورو به زبون می اورد و تو بهش نگاه می کردی یعنی روتو بر می گردوندی فدات بشم الهی که دیگه اسم خودتو می شناسی   مامان جون 10 روزی میشه پمپرز شماره 2 برات می بندم خیلی بهتره دیگه در نمی زنی و پی پی از پشت پمپرز بیرون نمیاد، آخه دیگه ماشالله برای خودت بزرگ شدی و اون برای باسن کوچولوت کوجیک شده بود. دوست دارم کوچولوی مامان
26 شهريور 1391

پنج ماهگی ات مبارک عسل مامان

پنج شنبه 23 شهریور ماه تو ، گل پسر مامان وارد 5 ماهگی شدی و 4 ماه از زندگی قشنگتو تو این دنیا گذروندی ، امیدوارم همیشه ایام قلبت شاد و لبت مثل الان بی بهانه پر از خنده باشه صبح 5 شنبه من و تو بابایی راهی مرکز بهداشت شدیم تا پاهای کوچولوی تورو واکسن بزنیم و قطره فلج اطفال بخوری بماند که از روز قبل با هماهنگی اینکه آیا هستند و گفتند اره ولی نبودند و به خاطر تعمیرات تعطیل بود ، باز هم بماند که رفتیم مرکز بهداشت شماره 2 ولی دری که بالاش تابلوی مرکز بهداشت داشت بسته بود و و ما این همه راه اومدیم خونه درصورتیکه بعد بابایی با دوستش صحبت کرد و اون گفت و در ورودیش پشته و ما دوباره رفتیم آماده شدیم و بابایی اومد دنبالمون و رفتیم اونجا وقتی رسیدی ی...
26 شهريور 1391

گرفتن اشیاء و خوردنشون

هنوز یک هفته ای از گرفتن چیزهای مختلف با اون دستای کوچولوت نگذشته که دیروز دیدم وقتی عروسک و یا هر چیزی و مقابلت می گیرم تمایل داری به سمت دهنت ببری ، خیلی برام جالب بود منتظر این حرکتت بودم و وقتی دیروز دیدم خیلی ذوق کردم ، دیروز که بابایی اومده بود من تورو روی تخت خودمون شیر دادم و تو بعد از خوردن از خوشی و سرحالی زیاد در حال آواز خوندن بودی ، دور دهانتو با دستمال کاغذی پاک کردم و تورو وسط تخت تنها گذاشتم و رفتم یه سر به آشپزخونه بزنم ، دوباره برگشتم تا بهت یه سری بزنم دیدم اون دستمال که پایین پات بود و برداشتی و داری می خوریش منم سریع اونو از دستت گرفتم و تو بهم می خندیدی ...فدات بشم الهی   ...
26 شهريور 1391

روزمرگی

جدیدا خوابت خیلی کم شده بعد از ظهرها فقط یک ساعت در دو مرحله می خوابی ، در واقع 2 ساعت بیدار ، نیم ساعت خواب شبا هم با چه برنامه ای می خوابی بیشتر اوقات تا ساعت 1/30 بیداری و من تورو روی پاهام میذارم تا بخوابی اینقدر خسته میشم که خودم همونجا کج و کوله بیهوش میشم روی تخت یه چیز دیگه اینکه اگه بغل بابات باشی و من نگات می کنم و بهت لبخند می زنم تو هم با لبخند بهم جواب میدی  این کارت برام خیلی خیلییییییییییییییییییییی شیرینه دوست دارم قورتت بدم یا وقتی صبحا یا همون ظهرها سیر از خواب بیدار بشی یه لبخند خوشگل و پــــــــــــــهن بهم میزنی که دیگه نگو الانم گرفتی خوابیدی و نزدیک به بیدار شدنته خوشگلم منم برم میوه هارو از توی آب د...
26 شهريور 1391

اولین قهقهه تو با بابایی

پسر خوشگل مامانی 5 شنبه ای که بابا از سرکار اومده بود ، تو توی بغل من بودی و بابا اومد کمی باهات بازی کرد و خندید و تو هم از کارهای اون کلی براش به قهقهه خندیدی هم من خیلی تعجب کردم هم بابایی ، اینقدر ذوق زده شده بودیم که نگو ، بابایی بیشتر باهات بازی کرد و تو هم بیشتر قهقهه میزدی فدای اون خنده هات بشم من ......ایشالله لبت همیشه پر از خنده باشه و بتونی خنده رو هم به لبای بقیه بیاری ...
26 شهريور 1391

عیدت مبارک کیارش جووووون

این اولین عیدی که شرکت می کنی عزیزم ، عید سعید فطر ، و تو ، تو این روز 3 ماه و 7 روزه هستی روز عید لباس جدید تنت کردم گردنبند ان یکاد هم برات آوبز کردم خوش تیپ شده بودی قبلش هم بردمت حموم کلی آب بازی کردی بعد رفتیم ونه مادربزرگت ، ناهار دعوت بودیم نذاشتی من ناهارمو سر سفره بخورم گریه می کردی رفتم بهت شیر دادم بعدشم خوابیدی ، بابایی هم قاشق قاشق بهم غذامو میداد گرفتی خوابیدی 4 ساعت خیلی تعجب کردم حتی تو خونه هم اینقدر نمی خوابی ....... قربونت بشم عزیزم عیدی گرفتی و بعدشم رفتیم خونه عموی بابایی اونجا هم بهت عیدی دادند ، بی بی بابایی هم برای اولین بار تورو میدید و بهت عیدی داد....اومدیم خونه خاله فری همه اونجا جمع بودند از آقابزرگ و خاله اک...
22 شهريور 1391

اولین گرفتن

کوچولوی مامان امروز داشتم باهات بازی می کردم و عروسکاتو به نوبت بهت نشون میدادم و تو به صداهاشون گوش می کردی و حسابی دست و پا میزدی .... از ذوق زیاد لباستو می کشیدی این کشیدن لباس جز کارهای جدیدته ، قبلا اگه چیزی جلوت می گرفتم تا بهشون دست بزنی  ویا اونو ازم بگیری بیشتر نگاه می کردیشون ولی امروز دیدم خیلی دستتو به سمت عروسکات دراز می کنی برای همین یکیشو نزدیک تر اوردم و خیلی برام جالب بود که تو با اون دستای کوچولوت اونو گرفتی و دست دیگه ات و اوردی جلو و با 2 انگشت گرفتیش و می خواستی بذاریش توی دهنت ، دوباره عروسک و ازت جدا کردم و تکرار کردم و تو همون کارو انجام دادی خیلی ذوق کردم و فوری ازت عکس و فیلم گرفتم . کیارش مامان امروز کلی ...
17 شهريور 1391

گل پسرم بزرگ شدی

مامانی توی این ماه خیلی تغییرات جالبی کردی و خیلی نسبت به ماه پیشت پیشرفت کردی الان همه رو برات می نویسم 1- صدای خنده های بلندت و شنیدم و قابل توصیف نیست چه حس زیبایی داشتم 2- وقتی می می مامان و می بینی می شناسیش و خودتو برای خوردن آماده می کنی نمی دونی چه حس زیبایی بهم میدی کیارش شیرینم 3- وقتی می می خوردی و سیر شدی دیگه با زبونت یه کم باهاش بازی بازی می کنی و بعد سرتو میاری این طرف تر و یه نگاه رضایت امیز با یه لبخند زیبا به مامانی ات هدیه میدی بعدش یه کم آقو آقو میگی و بازی می کنی و من بعد از بازیگوشیت بلندت می کنم و هوای معده اتو خالی می کنم 4- وقتی جلوی آینه می ذارمت خیلی خیلی از خودت خوشت میاد و خودتو نگاه می کنی و هی به خودت ل...
17 شهريور 1391

خاطره 1

کیارش جون دیروز 5 شنبه شوهر خاله ات ناهار خونه ما اومده بود منم لباس مناسب با شال سرم کرده بودم و تو تازه از خواب بیدارشده بودی ، اومدم بالای سرت و داشتم از دور نازت میدادم که تا نزدیک شدم و تو منو دیدی لب پائینی تو پیچوندی می خواستی شروع به گریه کنی منو با اون وضعیت نشناخته بودی ولی  خیلی سریع صدای منو تشخیص دادی و بهم خندیدی این خیلی برام جالب بود و وقتی بهش فکر می کردم خیلی ذوق می کردم که تو کم کم من و بابایی و خوب می شناسی و سریع به یه غریبه عکس العمل نشون میدی   عزیز مامان دیروز احساس کردم که کمی سرفه می کنی و ترشحات بینی ات زیاد شده برای همین شب با بابایی رفتیم مطب دکتر و تشخیص یه سرماخوردگی کوچولو داد و من دارم شربت ها...
17 شهريور 1391

حمام به سبک خنده

کیارش مامان ، دقیقا زمانی که 2 ماهه شدی من خودم تورو بدون کمک خانم بزرگت حموم کردم و قبل از اون خانم بزرگ مارو تو این کار خطیر و مهم کمک می کرد ، سخت ترین قسمت حموم دادنت ، اب ریختن روی سرت بود که من میترسیدم اخه همون موقع اگه سرتو کج میکردی و آب توی گوشت می رفت خدایی نکرده گوش درد می گرفتی برای همین من این ریسک تا 2 ماهگیت نکردم وکم کم تمرین کردم و یاد گرفتم و مستقل شدم و دیگه من و بابایی حمومت می کنیم .... من تورو یک روز در میون حموم می برم آخه زیر اون گردن چین دارت گرد و غبار و چرک می گیره و بو هم تازه می گیره یه بوی بد فکر کن اگه دیرتر ببریمت حموم چی میشی ....خلاصه بیشتر اوقات تو حموم کیف می کنی ولی وقتی به قسمت آب ریختن روی سرت و ش...
12 شهريور 1391